معنی کتاب مقدس هندو
حل جدول
ودا
کتاب هندو
ودا
کتاب مقدس کلیمیان
تورات
کتاب مقدس هندوئیسم
ودا
کتاب مقدس یهودیان
تورات
کتاب مقدس زرتشتیان
اوستا
کتاب مقدس مسیحیان
انجیل مرقس
کتاب مقدس هندوها
ودا
فرهنگ فارسی آزاد
کتاب مُقَدَّس، به مجموعه پنج سِفْر توراه و 34 صحیفه و رساله مُنْضَمَّه و چهار انجیل و 23 صحیفه و رساله منضمه اطلاق می گردد (به عهد عتیق و عهد جدید نیز مراجعه شود)،
سخن بزرگان
هر کس به صلح و آرامش کمک کند، آمرزیده می شود.
شخصیت، مهمترین چیز است، اما تنها شخصیت نیست که اهمیت دارد.
فرهنگ فارسی هوشیار
مانسر نامه ی اشوییک
لغت نامه دهخدا
هندو. [هَِ] (ص نسبی، اِ) در زبان پهلوی هندوک، به معنی اهل هند، خصوصاً پیروان آیین قدیم هند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). هندی. مردم هند. (یادداشت مؤلف): و آنجا برده ٔ هندو و جهاز هندوستانی افتد بسیار. (حدود العالم).
چون ملک الهند است آن دیدگانْش
گردش بر، خادم هندو دو دست.
خسروی سرخسی.
تو چنین فربه و آگنده چرایی ؟ پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
نیم شبی ایشان را گسیل باید کرد با سیصد سوار هندو. (تاریخ بیهقی). و سه غلام هندو باید خرید از بهر خدمت او را و حوائج کشیدن. (تاریخ بیهقی). و مردی سیصد هندو آوردند و هم در باغ بنشستند. (تاریخ بیهقی).
از پارسی وتازی و از هندو و از ترک
وز سندی و رومی و ز بحری همه یکسر.
ناصرخسرو.
و آن اصل که هندوان کرده اند ده باب است. (کلیله و دمنه).
تیغ تو داند که چیست رمز و اشارات دین
طرفه بود هندویی وز عربی ترجمان.
خاقانی.
شنیدم که طغرل شبی در خزان
گذر کرد بر هندویی پاسبان.
سعدی (بوستان).
ز هندستان مگر بودش نمونه
که باشد کار هندو باژگونه.
جامی.
|| کسی که پیرو مذهب هندوان باشد: و اندر او مسلمانانند و هندوان و اندر اومزگت آدینه است و بتخانه. (حدود العالم).
بل هندویی است برهمن آتش گرفته سر
چون آب، عیدنامه ٔ زردشتی از برش.
خاقانی.
|| پاسبان. در قدیم پاسبانی را به غلامان هندو وامیگذاشتند. (از یادداشتهای مؤلف):
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش.
نظامی.
|| غلام. بنده. زرخرید. بیشتر به غلامان سیاه اطلاق شده است و در مقابل ترک، رومی و بابلی به کار رفته است:
هندویی بد که تو را باشد و زآن ِ تو بود
بهتر از ترکی کآن ِ تو نباشد، صد بار.
فرخی.
سپاه روم را کز ترک شد بیش
به هندی تیغ کرده هندوی خویش.
نظامی.
ز هندو جستن آن ترکتازش
همه ترکان شده هندوی نازش.
نظامی.
خواجه ٔ ما چون ز سفر گشت باز
کرد بر آن هندوی خود ترکتاز.
نظامی.
سعدی از پرده ٔ عشاق چه خوش می نالد
ترک من پرده برانداز که هندوی توام.
سعدی.
|| سیاه از هر چیز:
در شب خط ساخته سحر حلال
بابلی غمزه و هندوی خال.
نظامی.
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.
حافظ.
- طفل هندو، مردمک چشم:
تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم
زیر دامن پوشم اژدرهای جانفرسای من.
خاقانی.
- هندوی چرخ (هندوی هفتم چرخ)، ستاره ٔ زحل:
ای به رسم خدمت از آغاز دوران داشته
طارم قدر تو را هندوی هفتم چرخ پاس.
انوری.
- هندوی چشم، چشم سیاه یا مردمک چشم:
هندوی چشم مبیناد رخ ترک تو باز
گر به چین سر زلفت به خطا مینگرم.
سعدی.
- هندوی نه چشم. رجوع به این مدخل شود.
واژه پیشنهادی
اوستا
فرهنگ عمید
هندی، اهل هند،
(اسم) دین رایج در هند با خدایان متعدد که معتقد به حلول و تناسخ است و موجودیت هر جانداری را ناشی از رفتار آن در زندگی پیشین میداند، هندوئیسم،
(اسم) هریک از پیروان این دین،
[قدیمی، مجاز] غلام،
[قدیمی، مجاز] پاسبان، نگهبان: این هست همان درگه کاو را ز شهان بودی / دیلم ملک بابل هندو شه ترکستان (خاقانی: ۳۵۹)،
(اسم) [قدیمی، مجاز] سیاه،
فارسی به عربی
توراتی
معادل ابجد
692